الهی!
از من اشکی و آهی...و از تو نگاهی...
الهی!
بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم...
خواست خواست تو است...من چه خواهم...
الهی!
اقرار کردم به مُفلسی و هیچکسی...
ای یگانه که از هر چیز مقدسی...
چه شود اگر مُفلسی را در نفس آخر به فریاد رسی...
الهی!
من کیستم که ترا خواهم ، چون از قیمت خود آگاهم...
از هرچه می پندارم کمترم...
و از هر دمی که می شمارم بدترم...
تاریخ : یکشنبه 91/5/1 | 7:18 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()